۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

در سالگرد راهپیمایی حکومتی نه دی و به یاد سید مصطفی تاجزاده

بارها می خواستم مطالبی را از دوران بازداشت بنویسم.فرصتی فراهم نمیشد.به مناسبتهای مختلف اقدام به نگارش مطالب پراکنده ای در وبلاگ و صفحه فیس بوکی ام کرده ام.اما دوست دارم کتاب خاطراتی را فراهم آورم،نه به خاطر اینکه فی نفسه خاطراتم ارزشمند باشد،صرفا جهت ثبت در تاریخ این سرزمین.چه اینکه مطالب زیادی هست که دیده و شنیده ام و شاید گفتنش برای مورخین بعدها بتواند مفید واقع شود.
در این وانفسای فتنه انگیز خواندن مطالبات ما،بیاد “سید مصطفی تاج زاده” افتادم.
همه میدانند که من با مصطفی تاج زاده ملاقاتی تا قبل از حوادث سال ۸۸ نداشتم و تا بحال او را از نزدیک ملاقات نکرده بودم.شرح این مجال،مقدمه ای را می طلبد که ممکن است اندکی طولانی باشد.کمی حوصله لازم است تا به مطلب اصلی برسم.نه بخاطر من،بل بخاطر “زندانی خاص بیت شریف” که برای ما اکنون بیش از چهار سال است که در زندان و روزه سیاسی ست.انشالله حوصله کنید و تا پایان متن با من همراه باشید.
در حوادث انتخابات سال ۱۳۸۸ و بعد از خطبه خون رهبر ایران در آن نماز جمعه معروف،بیش از سی نفر از فعالین سیاسی در دهه اول تیرماه همان سال در مکانهای مختلف دستگیر شدند که من نیز جزو حلقه دستگیری اولیه بودم و بعد از مراقبتی پانزده روزه(شنود تلفنی – تعقیب خیابانی) در یک قرار خیابانی دستگیر شدم و مستقیما به زندان اوین بند دو-الف هدایت شدم.در ساعات ابتدایی ورود، جلسه بازجویی کوتاهی داشتم و طی آن آدرسهای مکانهای تردد ، زندگی و محل کار(برای بازرسی و جمع آوری لوازم) اخذ و مجددا به سلول هدایت شدم.سلول من در انتهای کریدور بند دو- الف قرار داشت.دو سه روز اول به کسالت و بی حوصلگی گذشت و پس از آن دست و پای خویش را جمع کردم و بدنبال تدبیری بودم برای گذراندن زمان و شناخت محیط پیرامونم.در همان روزهای ابتدایی موفق شدم از زیر چشم بند و اوقات کوتاه هواخوری همسایگان زندانی ام را شناسایی نمایم و این تبدیل شد به یک سرگرمی در آن ایام پر از هیجان.
در سلول انفرادی کناری ام، مهندس “محمد رضا معتمد نیا” جای داشت که بصورت مداوم در نماز و تهجد شبانه بود.دو سلول آنطرف تر در روبرویم،”سعید ملکپور” بود و سلول روبرویم “محمدعلی ابطحی” که با لهجه شیرین اش قرآن را نه به صوت عربی، بلکه با لهجه شیوای فارسی قرائت می کرد.
پس از یکهفته از سپری شدن زمان بازداشت، بازجویی مستمر و مداوم من آغاز شد.در یکی از جلسات فشرده و ده – دوازده ساعته بازجویی ام ،سربازجو بهمراه تیم بازجویی سعی کردند به فضای شوخی و خنده وارد شوند،هم کمی فضای روحی مرا تلطیف کنند و هم تست هوشی را از من بگیرند.سربازجوی من(اخوی وزیر اطلاعات حیدر مصلحی) با همان لهجه غلیظ اصفهانی اش از من پرسید: “آقا روح الله؟یک سوال میکنم و اگر پاسخ دهی میفهمم چقدر زیرک هستی و قول می دهم که در صورت پاسخ، بازجویی طولانی تو را تمام و حرفهای امروزت را باور کنم”! من هم که تا بحال با چنین کلماتی مواجه نشده بودم تلاش کردم زیرکی خود را به رخ آنها بکشم و قول دادم پاسخ صحیحی به او بدهم.
سوال کرد:”در سلول روبروی تو چه کسی ست”؟ من هم گفتم: محمد علی ابطحی. به ناگاه تیم بازجویی و سربازجو از پشت سر به سمتم یورش بردند و موهای مرا در مشت گرفتند و گفتند: از کجا میدانی؟ شما شبها در زمان خاموشی از زیر در سلول با هم صحبت میکنید؟ از کجا میدانی او سلول مقابل توست؟ پاسخی از من نگرفتند و من نیز نگفتم چطور متوجه حضور ابطحی در سلول روبرویم شده ام،اما گفتم:ابطحی را فرا بخوانید و اگر او صحبت شما را تایید کرد هر چه شما گفتید صحیح است! همان شب جای آقای ابطحی را عوض کردند و مصطفی تاج زده را بجای او آوردند.فردای آنروز هم من او را شناسایی کردم،اما در پاسخ به سوال مشابه تیم بازجویی سه روز بعد از انتقال آقای تاج زاده به سلول روبرویم، دیگر فریب آن سخن را نخوردم و از وجود مصطفی تاج زاده در سلول روبروی خود،ابراز بی اطلاعی کردم.این امر سبب آسودگی خاطر بازجویان شد و آنها تمرکز خود را بر اعتراف گیری و خط اصلی بازجویی گذاردند.بنا به اقرار مکرر تیم بازجویی،من باهوش ترین زندانی آن روزها بودم،بطوریکه چهره بازجوی خود را از زیر چشم بند در سه روز ابتدایی بازداشتم شناسایی کردم و نقشه بند را در هفته دوم بازداشتم برایشان روی کاغذ ترسیم نمودم،بطوریکه باعث حیرت تیم بازجویی شد.
یکی دو هفته ای گذشت تا موسم برگزاری اولین دادگاه نمایشی فعالین سیاسی شد و من که اطلاعی از برگزاری دادگاه نداشتم با هجوم جزوه ها و مطالب هدایت شده توسط بازجویان در خصوص “دلایل متقن برای عدم تقلب در انتخابات ۸۸″ مواجه شدم. تیم بازجویی سعی داشت با هدایت افکار من بسوی “اقناع”، از من مهره ای ساخته و مرا برای بیان مطالب مورد نظر خود در جلسات دادگاههای فرمایشی بعدی مورد بهره برداری تبلیغاتی خویش قرار دهد. حتی دو بار هم لباس مخصوص آن دادگاهها را بر تنم کردند و به ماشین “هایس پرده دار شیشه دودی” سوار کردند،اما در آستانه حرکت مرا پیاده کردند و گفتند در نوبت بعدی اعزام میشوی.اما خدا خواست و بدلایلی اینکار انجام نشد.
من که اطلاعی از زمان برپایی دادگاهها نداشتم ،فرصت را مغتنم شمرده و بهمراه جزوات بازجویان از آنان طلب روزنامه برای مطالعه در سلولم کردم.آنان هم “روزنامه اطلاعات”را تجویز و هر روز ظهر آنرا از دریچه کوچک بالایی سلول بمن میدادند.جریان اعترافات برخی از افراد در دادگاههای اجباری و فرمایشی اول را در آن روزنامه خواندم و فردای آنروز در نوبت هواخوری صبح،زندانبان مرا در کنار مصطفی تاج زاده قرار داد.
هواخوری در دو نوبت صبح و عصر بود و هر وعده یکربع ساعت. از آنجاییکه بازجویان اطمینان یافتند که من فرزند سر به راه انقلاب! شده ام و دیگر بدنبال شناسایی افراد نیستم حساسیتی نداشتند که چه کسی در کنار من در زمان هواخوری قرار می گیرد.در حیاط کوچک بند دو – الف ، چهار دوربین با شیشه دایره ای مشکی رنگ بر روی دیوارها نصب شده بود که حالات زندانیان را در زمان هواخوری زیر نظر داشت.علاوه بر آن دو زندانبان هم از اتاقک مشرف به حیاط نگهبانان،زندانیان را زیر نظر داشتند.با اقداماتی که در روزهای قبل انجام داده بودم نقاط کور دوربینهای حیاط را شناسایی و در همان نقاط با تاج زاده در حیاط مشغول به صحبت شدم.
چون او مرا از نزدیک نمی شناخت، برای کسب اطمینانش ابتدا خود را معرفی نمودم و مطالبی را در خصوص دادگاه نمایشی روز قبل فعالین سیاسی برای او بازگو کردم. اطمینان داشتم که او را روز قبل به دادگاه نبرده اند.زیرا در آن روزها هر نیم ساعت یکبار او را به اتاق بازجویی می بردند و این کار اعصاب و روان مرا درهم می ریخت.من در طول روز منتظر مراجعه زندانبان برای بردن خود به اتاق بازجویی بودم و مرا نمی بردند،اما او را به دفعات از سلول روبروی من به اتاق بازجویی انتقال میدادند.ترس داشتم او را تحت تاثیر اخبار دروغ قرار دهند و به مانند دوستان سرشناس آن روزها،مجبور به گفتن حرفهایی در دادگاهها شود. وقتی شرح اعترافات دو سه نفر را مقطع و بریده برایش شرح دادم از تعجب واماند. با همان چشم بند در وسط حیاط ایستاد. شک کرد که نکند من گماشته ماموران امنیتی هستم و در این پوشش می خواهم او را گمراه و به او اطلاعات غلط می دهم. چشم بند را بالا زد و تا آمد مرا نظاره کند دو زندانبان با عجله به حیاط آمدند و با فریاد ما را در همان وسط حیاط بر زمین نشاندند. با مشت و لگد از من خواستند که بگویم چرا با تاج زاده حرف زده ام و چه گفته ام؟ من هم فی المجلس موضوع حرف زدن را حاشا کردم.اما آنها دست بردار نبودند،اصرارشان بر این بود که بگویم چرا تاج زاده چشم بند را بالا زده و میخواسته مرا نظاره کند.من هم گفتم نمی دانم و اصلا از زیر چشم بند نمیتوانم ببینم تاج زاده می خواسته چنین کاری را انجام دهد! در همین حین کلاغی بالای سر من شروع به سر و صدا کرد و من گفتم؛ “یک کلاغ روی سر من خرابکاری کرد و من برای اینکارش بلند به او فحش دادم،تاجزاده هم تعجب کرد و حتما گمان کرده من بی مقدمه به او فحش می دهم.شاید بهمین خاطر چشم بند را بالا زده تا فحش دهنده خودش را ببیند” ! تاج زاده هم حرف مرا عینا تایید کرد.نفس راحتی کشیدم.
مجازات من نیمه کاره ماندن هواخوری و بازگشت سریع به سلول انفرادی ام بود،اما تاج زاده ناخن گیر خواست و وسط حیاط نشست و ناخن های پایش را گرفت.آن صحنه ها هر روز از جلوی دیدگانم رژه می روند.
پس از چهار سال هنوز خاطرات زندان و دوران فشار و بازجوییهای فنی! و ممتد روح و روانم را می آزارد.اما از روبرو شدن و بیان واقعیات، گریزی نیست.
در سالگرد راهپیمایی حکومتی ۹ دی، بیاد او و عزیزانی افتادم که برای پیگیری مطالبات ما هنوز در زندانها گرفتارند و نظاره گر مردمی هستم که امیدوارانه برای پیگیری مطالبات و آزادی عزیزان خویش از زندانها، دست به هر گونه اقدام دموکراتیکی زده اند؛از جمله شرکت درانتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۱۳۹۲
این خاطره را بیاد سید مصطفی تاج زاده “زندانی خاص بیت رهبری” و همسر صبور و زجر کشیده اش خانم فخرالسادات محتشمی پور نوشتم، باشد که آگاه بمانیم و مطالبات ملی را فراموش نکنیم.
فرصت را مغتنم شمرده،به این دو عزیز درود می فرستم و از درگاه خداوند قادر، برای آزادی تمامی زندانیان سیاسی – عقیدتی و رفع حصر از عزیزان ملت تقاضای عنایات خاص را دارم.

۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

"کاسبان فتنه"

احساس غرور میکنم وقتی می بینم برای شرح "آزادیخواهی و مطالبات ما" کتاب 9 جلدی منتشر کرده اند.
از همینجا به "علی اصغر آبخضر" و "حاج سعید فلاح پور" خسته نباشید می گویم و عرض میکنم که 
فتنه برای هر کس آب نداشت،برای شما و شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی "آب و دان" حسابی داشت.


خاطرتان باشد که پولهایتان را به خون ملت می زنید و در دهان می گذارید.



باشد که مجاهدتتان مقبولِ درگاهِ دیکتاتور قرار گیرد و جیبهاتان پر پول باشد.
از شرح درآمد هنگفت "کاسبان فتنه" هر چه بگویم کم گفته ام.
*پی نوشت: نفر دوم از سمت راست حاج سعید فلاحپور است که معاون علی اصغر آبخضر(نفر سوم از راست) می باشد.اصغر آبخضر هم قائم مقام احمد جنتی در شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی ست.با هر دو نفر از زمانهای بسیار دور آشنایی دارم.
همین قدر بگویم که آقایان در آن شورا بدنبال مستمسکی هستند تا با چاپ میلیونی تراکت ها، اعلامیه ها،پوسترها و کتابهایی که فقط بدرد بسته بندی سبزی میخورد،در هر تظاهراتی(22 بهمن،تجمع حکومتی 9 دی،روز قدس و ...) جیبهای گشادشان را پر از پول بی زبان این ملت گرفتار بنمایند.

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

شرط بی شرمانه دستگاه قضایی برای رهایی امیر رضا(پیمان) عارفی

خبر تلخ بود و گزنده...

مادر و همسر امیر رضا (پیمان) عارفی در مسیر بازگشت از ملاقات با عزیزشان در تبعیدگاه در محور اهواز-تهران با خودرو تصادف کرده،مادر در دم جان باخت و زیبا (زینب) صادق زاده پس از انتقال به بیمارستان به آسمان پر کشید.

در این دو روز نهادهای مدنی و فعالان اجتماعی-سیاسی در شبکه های مجازی خواهان آزادی پیمان عارفی برای شرکت در مراسم تشییع جنازه همسر و مادر مرحومه اش هستند،حقی که یکی از پیش پا افتاده ترین حقوق یک زندانی سیاسی یا حتی یک مجرم تبهکار و خطرناک می تواند باشد.

اما در نظام ظالمی که سخنگوی وزارت خارجه اش(مرضیه افخم)،قطعنامه حقوق بشری سازمان ملل متحد را شرم آور میخواند و اعتقاد دارد حقوق شهروندان ایرانی مو به مو و جزء به جزء رعایت میشود و آن قطعنامه را مستمسک اهداف سیاسی قدرتهای جهانی میخواند،قوه قضاییه جمهوری اسلامی برای رهایی زندانی سیاسیش برای شرکت در مراسم تشییع مادر و همسر تازه گذشته اش درخواست وثیقه مالی و بسیار سنگین "دو میلیارد تومانی" را میکند، مبادا امیر رضا عارفی در بهشت زهرا و در مراسم تشییع جنازه مادر و همسرش بگریزد و عدالت در جمهوری اسلامی زیر سوال برود!

لازم به یادآوریست امیررضا(پیمان) عارفی به جرم هواداری از انجمن موهوم پادشاهی ایران در سال 88 دستگیر و بهمراه آرش رحمانی پور پسر داییش در بیدادگاههای فرمایشی و نمایشی سال 88 شرکت کرده و احکام اعدام دریافت می کنند.حکم اعدام آرش رحمانی پور اجرا شد و حکم امیر رضا عارفی به 15 سال حبس در تبعید کاهش یافت.

امیررضا عارفی بعدها در نامه ای بیان میکند که بخاطر رهایی همسرش از زندان و چنگال بازجویان،مجبور به اعتراف علیه خویش گردیده است.

لازم به ذکر است که روز گذشته انجمن پادشاهی ایران! که گویا یک شبکه تلوزیونی مهیج نیز در آمریکا دارد،عکس پیمان عارف را به جای عکس امیر رضا عارفی از تلوزیون پخش و اعلام کرد که وی از اعضای انجمن پادشاهی ایران!! است.در حالیکه در انتساب او به این انجمن تک نفره! شبهه های فراوان وجود دارد،جای سوال باقی می ماند این چه انجمنی ست که نام و عکس هوادارانش را نمی داند و چگونه در ایران با چنین احکام و بهانه هایی افراد را اعدام می کنند؟!!

افراد بسیاری در بیدادگاههای جمهوری اسلامی با عنوان انتسابی مجعول "هواداری ،وابستگی یا عضویت" در انجمن پادشاهی ایران اعدام میشوند،در حالیکه این انجمن را یک نفر اداره میکند!

۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

رو سیاه تاریخ نشویم

در اینکه حال عمومی آقای مهدی کروبی خوب نیست و هر لحظه امکان حادثه ای ناخوشایند برای ایشان محتمل است هیچ شکی نیست.پیشتر نیز آقای علی مطهری این هشدار را به مسئولین نظام داده است که اگر اتفاقی برای آقای کروبی در حصر غیرقانونی بیفتد برای نظام عواقب خوبی در پی نخواهد داشت.
معتقدم اکنون آقایان موسوی ، کروبی و بانو رهنورد برای پیگیری خواسته های جمع عظیمی از مطالبه کنندگان و معترضان به نتیجه انتخابات ۸۸ در حصر هستند و هر یک از ما وظیفه ای در قبال آنها و تاریخ داریم.این وظیفه نسبی ست،هر فردی میتواند کاری را انجام دهد که از عهده اش بر می آید.
رهبران جنبش سبز و زندانیان متعدد سیاسی مان اکنون در حصر و حبسند و ما در برابر تاریخ پاسخگو خواهیم ماند که چطور مطالباتمان را پیگیری میکنیم و چطور از رهبران دربندمان حمایت بعمل می آوریم.
آنها در برابر تمامی مطالبات خود(که انصافا مطالبات مردم نیز هست) ایستادگی کرده اند و خم به ابرو نیاورده اند و این ایستادگی تا پای جان نیز ادامه خواهد یافت.
در این بین شرایط جسمانی آقای کروبی،نگرانی های زیادی را دامن زده است.هر چند بنده “کم حوصلگی” ایشان را رد میکنم و ممکن است گزارشات مشابه را به پای کهولت سن آقای کروبی بگذارم،اما بحمدلله و تعالی روحیه ایشان – علیرغم تمامی کاستی های جسمانی که در حصر نصیبشان شده است – مناسب و مقاوم است و همچنان خواستار پاسخگویی حکومت نسبت به اعمال غیر قانونی خویش هستند.در مورد آقای میرحسین موسوی نیز چنین امری صادق است.
امیدوارم ما در مقابل تاریخ رو سیاه نشویم و طوری رفتار نکنیم تا در آینده کسی “جرات نکند” به نمایندگی از مردم پا پیش بگذارد و در برابر حاکمیت قد علم کند و با خود نگوید؛ “نباید حسابی روی حرف مردم باز کرد،چرا که در مواقع سخت ما را تنها می گذارند”. باید به رهبرانمان و افراد برجسته همفکرمان این اطمینان را بدهیم که تا آخر پای آنان ایستاده ایم و در این راه از هیچ حمایتی دریغ نخواهیم کرد.
قطعا از هواداران بیشمار جنبش سبز هستند افرادی که در دولت آقای روحانی حضور دارند و باعث “دق دل” دادن به حسین شریعتمداری و طائبیان شده اند،آنها نیز مادامامیکه مطالبات مردم را پیگیری کنند، بر روی چشم و دل ما جا دارند و حکومت قطعا نمیتواند میان ما با آنها اختلافی بیفکند و بازی کهنه اختلاف افکنی را میان ما با آنها پیگیری کند.
ما در حال حاضر یک هدف قابل دسترس داریم و آن “رفع حصر از رهبران جنبش سبز” و “آزادی زندانیان سیاسی” دربندمان است و در رسیدن به این خواست،سبز و بنفش با یکدیگر اتحاد دارند و هدف خود را پیگیری خواهند کرد.

۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

حمله به "وانت" های آمریکایی در اهواز


دیروز مانوری در اهواز برگزار شده بنام مانور "شجره طیبه صالحین" ، در این مانور برای نخستین بار "دشمن فرضی" را نیروهای نظامی امریکا در نظر گرفته اند و چنان به دشمن فرضی تاخته اند که نیروهای امریکایی "وانت هایشان" را در معرکه بجای گذاشته و برای نجات جانشان فرار را برقرار ترجیح داده اند.فرمانده نیروهای امریکایی گفته است مادامیکه این نیروهای بسیجی جان بر کف در آن حوالی هستند،دیگر به اهواز و جنوب ایران باز نمی گردیم،زیرا این بسیجیان دیروز چنان به "وانت بار" های ما خسارت وارد کرده اند که هزینه تعمیرات آنها از عهده دولت امریکا خارج است!

متن بالا را بعنوان طنز نوشتم،اما واقعیتی تلخ در آن نهفته است و آن اینست که به واقع تصور نیروهای نظامی ایران از آمریکا در این مانور به نمایش در آمده است.
چند تا وانت و تویوتا هایس گذاشته اند و روی آنها با کاغذ نوشته اند USA و افرادی را هم بر روی آن وانت بارها به اسارت گرفته اند و ...

از این منظر تحلیل کنید اظهارات پیاپی فرماندهان نظامی سپاه پاسداران را،زمانیکه تصور میکنند هیمنه آمریکا در حد همین وانت هاست و هر چه به زبان می آید را می گویند تا کشور را به ورطه جنگ بکشانند.پس از آغاز جنگ خود آنها اولین افرادی هستند که از معرکه می گریزند.





۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

جان هوتن دولتی در خطر است

مهندس هوتن دولتی مسئول سابق سازمان دانش آموختگان "جبهه ملی ایران"


امروز وارد پانزدهمین روز از اعتصاب غذای نامحدود خود شده است.




مهندس هوتن دولتی فعال ملی گرا، فعال محیط زیست و از بنیانگذاران "سازمان 



صلح سبز ایران" در اعتراض به ممانعت از درمان دست به اعتصاب غذای 



نامحدود زده است.


هوتن دولتی به اتهام عضویت در جبهه ملی ایران،تبلیغ علیه نظام و ساخت مستند


در شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به سه سال حبس تعزیری و 



تعلیقی و پنج سال محرومیت از فعالیت در فضای مجازی و عضویت در احزاب



سیاسی محکوم شده است.



وی از 26 اسفندماه 1391 توسط وزارت اطلاعات بازداشت و به بند 209



اوین منتقل شده بود،پس از چندی به بند 350 انتقال یافت،اما با وجود مشکل 



دریچه میترال قلب،ضربان بالا،افت فشار خون،دیسک کمر و مشکل حرکتی در 



زانوی راست حتی برای اعزامش به مداوا با هزینه شخصی نیز موافقت 



نشده و مسئولان از ارائه خدمات درمانی به وی در بهداری زندان اوین نیز 



ممانعت بعمل می آورند.

۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

نامه روح الله زم به محمود احمدی نژاد؛ "از دخالت در کار عاقلان بپرهیز"

جناب آقای محمود احمدی نژاد
با سلام

پیش از این شما را در مقام ریاست جمهوری ایران به رسمیت نمی شناختم که بخواهم مکاتبه ای خطاب به شما انجام دهم. این مهم دلایل زیادی داشت که بخش عمده آن باز       می گردد به حوادث پس انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و ماجرای غصب غیرقانونی کرسی صدارت بر مردم و کوبیدن بر طبل فتنه گری که در دستانت بود و پس از آن این طبل را تحویل رهبر ایران دادی و ایشان و شرکایش کوبیدن بر این طبل را ادامه دادند، آنگاه شما با زیرکی به سفرهای استانی ات ادامه دادی و در کنفرانس خبری پس از انتخابات اعلام کردی کشور آرام است و جمع کوچکی از مردم از چراغ قرمز در خیابان عبور کرده اند و مستحق مجازاتند! قبل از آن نیز این جمع کوچک را "خس و خاشاک" نامیده بودی.اما هیچ کدامتان نفهمیدید طبلی که در دست گرفته اید صدای بلندی دارد، ولی تو خالی ست.

قصد نوشتن این مکاتبه از جایی آغاز شد که اخیرا "رییس جمهور قانونی" کشور را به مناظره دعوت کرده ای و قصد "پاسخگویی" دارید.می خواهم به راحتی سخن بگویم و پرده ای از ناگفته ها را بالا بزنم و مطالبی را بازگو کنم. خصوصا حالا که مهلت قانونیِ "غصب" غیرقانونی ات به پایان رسیده و تو را یک شهروند عادی میدانم که اتفاقا رویه "طلبکارانه" هم در پیش گرفته است.
من تو را از سال 1382 می شناسم.آن زمان که شهردار شدی و در شورای نگهبان هم مسولیتی داشتی که در آنجا با "یک نماز شبِ از پیش طراحی شده" دلِ آیت اللهِ دبیرِ شورایِ نگهبان را ربودی و آن شد که نباید می شد. آیت الله جنتی ،رییس جمهوری متعهد میخواست که به زعم خویش مانند خاتمی نباشد و ذوب در اسلام و ولی فقیه باشد.غافل از اینکه نه این اسلام ،اسلام است و نه مسند ولی فقیه اش به فقیهی عادل و مجتهد و بی طرف و مدبر سپرده شده است.
زمانیکه شهردار تهران شدی پدر من مسئولیت دو معاونت مهم از شهرداری تهران را برعهده داشت.ورود پدر من به شهرداری تهران و ماجراهای آن در این مجال نمی گنجد. حدود بیست روز بعد از بر عهده گرفتن منصب شهردار تهران، پدر مرا خواستی و در یک جلسه خصوصی بدون هیچ مقدمه ای به او اعلام کردی که خودت استعفا بده و از شهرداری برو. یادت هست وقتی استاندار اردبیل بودی ،پدرم تو را به ریاستِ دانشگاهِ سوره واحد اردبیل منصوب کرد تا آنجا را توسعه دهی و راه اندازی نمایی؟ او پیش از شهردار شدنت تو را می شناخت.وقتی پدرم در آن جلسه دلیل درخواستت را برای استعفای خود از تو پرسید، پاسخ دادی :" من دوست ندارم روحانیون پستهای حکومتی را در اختیار داشته باشند و بهمین دلیل تو هم باید استعفاء بدهی".آن جلسه شاهدی نداشت و شما دو نفر با هم قریب به نیم ساعت سخن گفتید و پدر من از اتاق شهردار تهران در خیابان بهشت بیرون شد و از فردای آن روز هم استعفای خود را تقدیم تو کرد و دیگر به شهرداری نیامد و در خانه نشست  مشغول مطالعات علمی خود شد. بعد از مدتی شرح این ماجرا را از زبان شخص سوم و معتمدی شنیدم و آنجا بود که تو را شناختم. دلیل اصلی این شناخت از تو بعنوان یک "فرد کذاب" ،جمله ای بود که در آن جلسه بیان کردی. حتما خاطرت هست؟ گفتی: "غیر از من و شما اگر محتوای صحبتهای رد و بدل شده در این جلسه جایی نقل شود من تکذیب میکنم و می گویم من چنین حرفی را نزده ام، خصوصا نزد مقام معظم رهبری"! 
البته من با محتوای مطلب مهمی که مطرح کردی مخالف نبودم و این را به پدرم نیز گفتم. روحانیون باید به شغل اصلی خود باز گردند و کار را به کاردان واگذار کنند،همانطور که پیش از انقلاب نیز بنیانگذار جمهوری اسلامی چنین وعده ای را داده بود. علت بیان این خاطره این است که بدانی من "محمود احمدی نژاد" را از سال 1382 بعنوان فردی کذاب میشناسم، حتی رهبر جمهوری اسلامی و آیت الله جنتی هم در آن سال به این شناخت دست پیدا نکردند و در سال 1390 تو را شناختند. پس صفتِ "بصیرت" شایسته من است.
شاهد مدعای من مهدی هاشمی ست.در همان سال مهدی هاشمی را در دفترش ملاقات کردم.او مشتاقانه خواهان همکاری با شهردار جدید برای توسعه جایگاههای سی- ان- جی بود و از طرف وزارت نفت ماموریت یافته بود با همکاری شهردار جدید تهران، جایگاههای سوختگیری گاز طبیعی را توسعه دهد و روندِ تبدیل خودروهایِ بنزین سوز را به خودروهایِ گازسوز تسریع ببخشد. الحق و الانصاف تحولات زیادی را در کشور با این رویکرد ایجاد کرد،هر چند ضعف هایی هم داشت که بخش عمده آن ناشی از حجم زیاد پروژه ها و فعالیتهای سازمان بهینه سازی مصرف سوخت کشور بود.در همان سال به او گفتم این احمدی نژاد قابل اعتماد نیست و فردی دروغگوست. او گفت: " تو با او لج
کرده ای ،چون با پدرت چنین رفتاری کرده است.بخاطر همین داری چنین حرفهایی را از او نقل میکنی".محتوای جلسه تو با پدرم را برای او نقل کردم و او باور نکرد.من نیز اصراری نکردم.اما روی میزش با انگشتان سبابه دست راستم دو خط متقاطع کشیدم و گفتم این خط و این نشان. بنشینید و تماشا کنید تا به حرف من برسید و شد آنچه را که همه دیدیم و او هم تماشا کرد.
پس از آن موسم انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 فرا رسید و من بعنوان سربازرس وزیر کشور در مناطق 16 و 17 تهران تعیین شدم و کار بازرسی انتخابات در آن مناطق را برعهده گرفتم. در آن انتخابات به عینه دیدم چطور بسیج و سپاه با تمام امکانات به نفع شهردار "ولایی" تهران وارد عمل شدند، انگار که نظر رهبری از همان سال به تو نزدیک بود. من در حین انجام وظیفه ام چندین مورد تقلب و تخلف در انتخابات را از برادران بسیجی کشف و گزارش آن را به سخنگوی وقت وزارت کشور بصورت تلفنی و مکتوب ارسال کردم. در سه صندوق چنان میزان تقلب به نفع تو بالا بود که سه صندوق رای گیری را در همان مناطق ابطال نمودم و در حین بازرسی های بعدی برای کشف تقلبات بیشتر، با احضار تلفنی "اداره اطلاعات شورایِ نگهبانِ آیت الله جنتی" و توسط چند بسیجی مامور آن اداره، به آن شورا فراخوانده شدم. البته با اهمالِ سربازانِ آیت الله و تیزهوشیِ خویش از آن مهلکه گریختم. اینها را گفتم تا بدانی از همان ابتدا تو را با صفتِ دومی هم شناختم و آن "متقلب" بودن توست.
نامه سال 1384 شیخ مهدی کروبی را خاطرت هست؟همان که به رهبری نظام نوشت و در آن از دخالت سپاه و بسیج و مجتبی خامنه ای در انتخابات ریاست جمهوری 84 سخن گفت؟ شیخ شجاع ما یکساعت خوابید و در آن یکساعت ،انتخابِ شومِ تو بعنوان نفر دوم آن انتخابات زندگی مردم ایران را ویران ساخت. من بعنوان یک شاهد عینی و دست اندرکار آن انتخابات می گویم که تمامی مفاد آن نامه، مو به مو درست بود و شیخ به درستی و با صداقت تمام آن مطالب را بیان کرده بود، چرا که من از نزدیک تمامی دخالتها را دیدم و لمس کردم. بیچاره مردمی که نمی دانستند "وقیح ترینِ" مردمان ،منصبِ صدارتشان را در دست گرفته است.
گذشت و گذشت تا من قریب به یکسال بعد از آن انتخاباتِ ساختگی، بصورت مخفیانه زندگی می کردم و اطلاعاتِ سپاه به تلافی آن اقدامات در زندگی خصوصی من ورود پیدا کرد و ...گفتن مصائب آن در این مجال نمی گنجد.

موسم انتخابات سال 1388 فرا رسید و من خوشحال بودم از اینکه دستِ "محمودِ کذاب" برای مردم رو شده و چنان لطماتی به زندگی مردم وارد کرده که دیگر همه می دانند او   " دومین محمود ویرانگر ایران" است. اکثریت مردم این را با پوست و استخوان خود لمس کردند، اما "سیدعلی" بنای احترام به رای مردم را نداشت و قرار نبود صدای آنها را بشنود. بهمین خاطر برای دومین بار صدارتی غیرقانونی را اخذ کردی.عدم شایستگی و لیاقت تو برای منصب ریاست جمهوری به مردم و کشورآسیبی جدی زد و جانهای بسیاری را گرفت و خانه های زیادی را خراب کرد؛ تو برای مردم "نانی" نداشتی، اما برای رهبری و شرکای فاسد سپاه پاسداران "آب فراوان" داشتی. به همین خاطر "نظرکرده" رهبر بودی و در آن نماز جمعه "نظر نزدیک تر" خوانده شدی.
اندکی از آن نماز جمعه گذشت و سپاه پاسداران من را بهمراه شماری از فعالان سیاسی دستگیر کرد و به اوین رفتیم.پس از سپری شدن یکماه از دستگیری و در حین بازجوییهای سخت و آزار دهنده متوجه شدم به فرمان رهبری عمل نکردی و مشایی را به ریاست دفترت گمارده ای. اخویِ "وزیر اطلاعاتت" سربازجوی من بود.او چنان "محمود محمود" میکرد که گمان می کردم با او نسبتی سببی داری،اما فردای سرپیچی ات از فرمان رهبری در حین بازجویی، چنان به او تکه انداختم و پوزخندی زدم که از زیر چشم بند احساس کردم سرش را از فرط شرمندگی به زیر انداخته است.او همانجا اقرار کرد که ما اشتباه کردیم و شماها راست می گفتید و متاسفیم از اینکه چنین شده است. پیش از این مکررا در طول بازجویی هایم گفته بودم سرمایه گذاری سپاه و رهبری بر روی فردی مانند احمدی نژاد اشتباه و مانند یادگاری نوشتن روی یخ است.او مدام تمسخر میکرد و بازجویانش برای این سخنان مرا به بدترین شکل شکنجه می کردند و کتک می زدند.اما تو باعث سرافرازی ما و تمامی زندانیان سیاسی در زندانها شدی. ما به واسطه وجود تو خود را "با بصیرت تر" از رهبر ایران و سپاه پاسداران یافتیم.
حالا بیش از صد روز است که نیستی و دروغ های شاخدار و خنده های مشمئز کننده ات از نظرها دور شده است ،هر چند ویرانی ای را بر جای گذاشته ای که بسیار گسترده تر از ویرانه ناشی از جنگ هشت ساله ایران و عراق است. می دانم که مردم در هر نفسی که بالا و پایین می رود ، لعنت و نفرینی  کش دار را نثار تو می کنند.

در خبرها خواندم که درخواست مناظره به رییس جمهورِ قانونی کشور را داده ای و نمیخواهی بگذاری مردم مجالی برای " ندیدنِ" تو بیابند و نفس راحتی از دست تو بکشند. باور کن که مردم ایران بسیار نجیب اند و تو خیلی خوب به این موضوع واقفی،اگر این مردم نجابت به خرج نمی دادند ،تو حتی در خیابان هم جرات راه رفتن نداشتی.سخن مرا باور نداری؟ می خواهی امتحان کنی؟ فقط دو روز، تنها دو روز بدون محافظانت پا را از در خانه ات بیرون بگذار و در خیابان قدم بزن، اندکی بعد درخواهی یافت که بدون کت و شلوارت در حال راه رفتن هستی.
اگر من بجای رییس جمهور ایران بودم مامورانی را به محله زندگیت گسیل می داشتم، میوه فروش محله تان (همان که مردم را به خریدن گوجه فرنگی از او حواله می دادی) را  می یافتم ، تو را صدا می کردم ، در یک پارک می نشاندم ، او را روبروی تو قرار میدادم و میگفتم ساعتها بنشیند و درباره اوضاع اقتصادی کشور با تو مناظره کند.به گمان من او در مناظره با تو می تواند واقعیتهای جامعه را برایت ملموس کند.
مهمترین ویژگی دولت آقای روحانی "عمل گرایی و پرهیز از شعار" است. چیزی که دولتهای  تو از آن محروم بود و دقیقا عکس آن عمل می کردی. جسارتا؛ تو تناسبی با این دولت و رییس جمهوری قانونی اش نداری که خود را هم مرتبه آنان پنداری. نتیجه اعمال هشت ساله ات در مصادر امور عیان است؛ "ویرانی ایران". 

 و اما در آخر؛ حالا که فراغ خاطر داری و زمان زیاده ،بنشین و خود را برای دادگاهت مهیا کن،آنجا حرفهای ناگفته ات را تا میتوانی بیان کن. امورات کشور را به عاقلان واگذار و درآن دخالت مکن.

امیدوارم فرجام دادگاه این نباشد که در آن اعتراف کنی؛ "من مسعود شصت چی بودم و اصلا رییس جمهور و استاندار نبودم.من اشتباهی بودم".

موفق باشید
روح الله زم
نیمه آذرماه 1392

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

باشگاه امنیتی خبرنگاران جوان و تحریف آشکار خبری درباره من!

صبح دیروز(یکشنبه) استاتوسی در صفحه فیس بوک خود قرار دادم که دستاویز حمله باشگاه امنیتی خبرنگاران جوان بمن شد، باشگاهی که وابستگی اش به تاریکخانه امنیتی سپاه پاسداران بر کسی پوشیده نیست.
آن پست در صفحه فیس بوک من قابل مشاهده است،اما باشگاه خبرنگاران جوان با تحریف پست و محو کردن قسمتی از آن و حذف انتهای پست ،قصد قلب واقعیت را داشت که خوشبختانه موفق نشد و اطلاع رسانی صورت گرفت.البته این خبر سازیها صرفا برای مسئولین جمهوری اسلامی اهمیت دارد تا خوراک خبری بولتن های محرمانه هفتگی آنها شود.
بهترین مکان پاسخگویی را این مکان یافتم و تصمیم گرفتم توضیحاتی تکمیلی را در این مجال بدهم.


بهانه اصلی انتشار مطلب فیس بوکی من،پاسخی بود به آقای "محمدرضا خاتمی" برای مصاحبه اش در روزنامه اعتماد.

این باشگاه امنیتی طبق روشهای مرسوم شناخته شده؛ قصد داشته که بنده را دوست قدیمی آقای خاتمی جلوه دهد و با این پیش فرض ،من را در جبهه سیاسی ایشان قرار داده و اعلام نماید در درون این جبهه سیاسی هم مخالفت های جدی نسبت به سخنان خاتمی وجود دارد! در حالیکه من تا بحال آقای محمد رضا خاتمی را حتی یکبار هم از نزدیک ملاقات نکرده ام!
  
و اما بعد؛مجددا عرض میکنم که هیچ جریانی حق ندارد از حقوق مردم آسیب دیده از حوادث 88 اعلام گذشت کند و آنرا با حکومت معامله کند؛حتی اگر در حد چراغ سبزی باشد به حکومت برای صدور اجازه شرکت در انتخابات مجلس آینده ایران!


خون جانباختگان آن حوادث، آسیب دیدگان و مجروحان، زندانیان بیگناه سیاسی، خانواده های مظلوم جانباختگان و شکنجه شدگان کهریزک و کوی دانشگاه تهران و ...تماما بر عهده نظام جمهوری اسلامی ست و حکومت باید بابت سرکوب وحشیانه مردم در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 از مردم عذرخواهی و در مقام جبران خسارت آسیب دیدگان آن حوادث بر بیاید.

آقایان کروبی و موسوی و بانو رهنورد هم تبلور مطالبات مردم در حوادث انتخابات 88 بودند و به نمایندگی از مردم معترض در این انتخابات سخن گفته اند و اکنون در حصر هستند و ایستادگیشان شایسته تقدیر و احترام است،بطوریکه بارها مسئولین جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته اظهار کرده اند که آنها بر سر مواضع خویش ایستاده اند و حتی حاضر به معامله پشت پرده هم نشده اند،حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود.

طبق اصل 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ " تشکیل اجتماعات و راهپیمایی ها،بدون حمل سلاح،به شرط آنکه مخل مبانی اسلام نباشد،آزاد است".

حکومتی که تکالیف قانونی خویش را نمی شناسد و قانونی را که خود وضع کرده محترم نمی شمارد و دستور سرکوب غیر قانونی مردم در حوادث سال 88 و پس از "خطبه خون" رهبر ایران در نماز جمعه می دهد،شایسته چیست؟

در طول چهار سال گذشته همه اتهامات ناروا بسوی مردم معترض ، معتمدین و عزیزان مردم روا داشته شده است،تمامی تریبونهای دولتی و حکومتی در مصادره "شرکاء هتاک بیت رهبری" قرار گرفته و عزیزان مردم را با اتهامات واهی به زندانها افکنده اند و پاسخگو هم نبوده اند. بجای عذرخواهی ،گردنهایشان را بر افراشته اند و رگهای رخساره و گردن خویش را هم برجسته نموده اند تا بگویند حق با ماست، کدام حق با شماست؟؟ شما که هر کاری از دستتان برآمد کردید.

برای نخستین بار در تاریخ ایران نهاد روحانیت و حاکمان دینی نتوانسته اند اکثریت مردم معترض را با توجه به استفاده از امکانات وسیع خویش اقناع کنند. مردم شجاعانه بر مطالباتشان ایستاده اند و هزینه هایش را نیز متحمل شده اند،بطوریکه در "محرم سبز امسال" باعث عصبانیت و گیجی حاکمان شدند.
با این اوصاف کسی حق ندارد از حق مردم گذشت کند و بگوید طلب هایمان را در سال 88 بخشیدیم! چون میخواستیم که ظلم نباشد و زندانی سیاسی نداشته باشیم!
چنان سخن رانده اند انگار که ظلم را برچیده اند و زندانیان سیاسی را آزاد و حصرها را برداشته اند! و چون همه این اتفاقات افتاده آقایان اعلام گذشت از طلب کرده اند!

فراموش کرده اند که هنوز سعید مرتضوی متهم ردیف اول جنایت کهریزک در خیابانهای تهران با خیل عظیمی از محافظانش راه می رود و فخر می فروشد و در روز روشن انگشت خود را به چشمان مردم فرو میکند!
هنوز خانواده های زندانیان سیاسی چشم انتظار یک تماس تلفنی و یک مرخصی برای عزیزانشان در زندانها هستند! هنوز خانواده های جانباختگان و مظلومان نالانند و پیگیر ظلم رفته بر خویش از درگاه خداوندند! هنوز بعد از چهار سال و اندی؛از جانباختگان و شهدای مردم یک به یک رونمایی میشود و گزارش خبری اش در رسانه ها منتشر میشود! هنوز...

به نمایندگی از کدام مردم و کدام آسیب دیدگان اعلام طلب و گذشت از حوادث سال 88 کرده اید؟؟ شما کدام زخمی،کدام کشته،کدام شکنجه شده و کدام داغدار را از خود بجای گذاشته اید که پیروزمندانه اعلام گذشت کرده اید؟

به خبرسازان امنیتی باشگاه خبرنگاران جوان هم عرض میکنم بیهوده برای بنده کیفرخواست به شیوه کیهان و سپاه تهیه نکنید،خوشبختانه اکثریت مردم آگاه و بیدارند و سطح اطلاعات مردم با چهار سال قبل به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.

شایسته است روش های ناشایست چهارسال گذشته را فراموش کرده و تدبیر بخرج داده ،قدم در راه اقناع افکار عمومی بگذارید و بیش از این خود را مفتضح عام و خاص ننمایید. تا امثال من زنده هستند این صدا هم زنده است و اجازه نخواهیم داد معامله ای به ناحق با حق مردم آسیب دیده با جریانهای سیاسی صورت پذیرد.

به پیوست لینک خبر باشگاه امنیتی خبرنگاران جوان را برای خوانندگان محترم ضمیمه میکنم تا مقایسه کنید تحریف صورت گرفته را با اصل استاتوس بنده در صفحه فیس بوکم و خبر سازیهای پیرامونی آن را:
  

*http://www.ghatreh.com/news/nn16809869/%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%88%DB%8C-%DA%A9%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%BA-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87





*اصل استاتوس را در صفحه فیس بوک بنده مطالعه بفرمایید: https://www.facebook.com/rooholah.zam