۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

چند ماهی بود که ننوشته بودم و در این محیط حضور نداشتم.
دلیلش این بود که فردی ناشناس لینکی را بر روی فیس بوک من فرستاده بود که داخل آن لینک هیچ مطلبی نبود.فکر کردم اشتباهی فرستاده یا اینکه مطلب مورد نظر توسط نویسنده آن حذف شده.اما بعد از چند روز سرعت کامپیوترم پایین آمد و دیگر کار به جایی رسید که حتی یک صفحه معمولی را هم لود نمی کرد.با یک متخصص کامپیوتر و شبکه مشورت کردم و گفت که بوسیله آن لینک روی دستگاهت نرم افزار جاسوسی و مخابره اطلاعات نصب کرده اند.
پیش از این نیز خانمی روی فیس بوک برای من پیغام گذاشته بود و از حادثه ای مشابه که برای خود اتفاق افتاده بود خبر داده بود.
او بمن گفت : مدتی پیش فردی که در فیس بوک با هویت جعلی و با عکس میرحسین موسوی فعالیت می کند برایش لینکی ارسال کرده و به او سفارش کرده حتما آن لینک را باز کند.چون خبر مهمی در آن لینک هست.آن خانم هم ناغافل آن لینک را باز کرده بود و همان نرم افزار روی دستگاهش نصب شده بود.آن خانم بمن گفت داخل آن لینک هیچ اطلاعاتی نبود.اما پس از چند روز سرعت کامپیوترم پایین آمد و من فکر می کردم که بخاطر سرعت اینترنت در ایران است که سرعت کامپیوترم پایین آمده! اما پس از چند روز همان فردی جعلی (نام محفوظ) برایش پیغام فرستاده بود که خانم فلانی! که منزلتون در خیابان فلان و کوچه بهمان است.حواست رو جمع کن! لینک سیاسی شییر نکن! کار سیاسی نکن! که اگر اینکار را بکنی میاییم بالای سرت!
خلاصه اون خانم با من مشورت کرد و مشکل را گفت و من هم مقداری راهنماییش کردم و گویا مشکل حل شد.
الغرض اینکه با نصب این نرم افزار روی دستگاه من و مشاوره آن دوست امین , مجبور شدم ویندوزم را پاک کنم و مجددا نصب کنم.بخاطر همین پسوورد وبلاگم را که در دستگاه "save" کرده بودم به کلی از دست دادم و برای بازیابی اش زمان زیادی را صرف کردم.زمانی طولانی که فرصت نوشتن در وبلاگم را از دست دادم.
حالا رمز را پیدا کرده ام و قصد دارم از خاطراتم و واقعیتهای ملموسی که برایم وجود داشته و اتفاق افتاده بنویسم.
ممکن است این نوشته ها پراکنده باشد که از قبل عذرخواهی میکنم.اما قصدم این است که تمامی خاطرات و نوشته ها را در این وبلاگ جمع آوری کنم و پس از کامل شدن آنرا به نویسنده ای خلاق بسپارم تا اگر بتواند و ارزش داشته باشد کتابی را جمع آوری و منتشر نمایم.
پس پیشاپیش از پراکندگی اش عذرخواهی میکنم.امیدوارم ذهنم یاری کند و بتوانم خاطرات و واقعیتها را بنویسم و در آیینه ای آنرا منعکس نمایم.

صفحات فیس بوک من: https://www.facebook.com/ROOHOLLAH.ZAM
                                            https://www.facebook.com/rooholah.zam

۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

سالگرد یک آتش سوزی!

سه سال پیش در چنین روزهایی بود که دفتر سینمایی پدرم را به آتش کشیدند.

مقدمتا لازم میدانم مطالبی را شرح دهم تا به نکته موضوعی بالا برسم.

پس از سال 1381 که پدرم با حکم آقای خاموشی رییس فعلی سازمان تبلیغات اسلامی و از دوستان و هم حجره ای های صمیمی آقای مجتبی خامنه ای از ریاست حوزه هنری برکنار شد , او تصمیم به ادامه فعالیت خود در بخش خصوصی گرفت.
موسسه فرهنگی-هنری ای را بنام "بنیان فرهنگ و هنر ایرانیان" تاسیس کرد که در این مرکز فعالیتهای فرهنگی- هنری خود را ادامه دهد.
بنظر من او به توفیق چندانی در ادامه مسیر فرهنگی خود دست نیافت و این چندین علت مختلف داشت.
مهمترین علت آن این بود که او حاضر نبود از تلاش مدیران "حوزه هنری" و همکاران سابق خود که هنوز در راس مدیریت بخشهای مختلف حوزه هنری بودند بهره ای ببرد.خصوصا اینکه آن مدیران از نخبگان مدیریتی در کشور بودند.
او معتقد بود اگر در راه اندازی فعالیتهای فرهنگی خود , از تلاش مدیران سابقش استفاده کند متهم به "کودتای فرهنگی" !! شده و از منظر دیگران بعنوان "لوس بازی های بچه گانه" تعبیر می شود.
علتهای دیگری نیز داشت که قصد ندارم در این مقال به آنها بپردازم.

من در سالهای ابتدایی راه اندازی فعالیتهای فرهنگی-هنری پدرم در "بنیان فرهنگ و هنر ایرانیان" نزد ایشان بودم.اما بدلایلی دو سال بعد از فعالیت این مرکز از ادامه همکاری انصراف دادم و دیگر در کارهای پدر هیچگونه اشرافی نداشتم.
قبل از اینکه وارد بحث اصلی شوم لازمست بیفزایم که ارتباط من با پدرم , یک ارتباط  خیلی خاص از جنس خاص تر است!
بی خبری من از فعالیتهای کاری پدرم همچنان ادامه داشت تا اینکه جریانات انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 بوجود آمد که در آینده بصورت مفصل تری قصد دارم خاطرات آن روزها را گرد آوری و تک نویسی کنم.
بعد از دستگیری من پس از خطبه نمازجمعه معروف آیت الله خامنه ای توسط اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, اتفاقات زیادی در زندگی من افتاد که برآیند آنها نزدیکی من و پدرم را موجب گردید.همین نزدیکی و همچنین افسردگی های شدید ناشی از شکنجه ها و ایام بازداشت و ...موجب شد پدرم برای اینکه حال و هوای من عوض شود و کمتر در مسائل سیاسی دخول پیدا کنم مرا به فعالیت دوست داشتنی خودم (سینما) هدایت کند.
ماههای پس از آزادی من مصادف شد با نگارش فیلمنامه "دموکراسی تو روز روشن" و بازنویسی چندین باره آن توسط پدرم و نظرات مختلف من روی فیلمنامه.
نظراتی که اکثرا توسط پدرم محترم انگاشته می شد و در فیلمنامه لحاظ می شد.نمی دانم چرا پدرم اینکار را می کرد؟ اما پس از هر مرحله بازنویسی آن (که گاها 24 ساعت تلاش مداوم و تحقیق او را در پی داشت) در پی یک اشکال من , شمایل آن را بهم می ریخت و مجددا شروع به بازسازی دیالوگها و سکانسها می کرد.من این محبت او را در حق خودم هیچگاه فراموش نمی کنم.چون اینکار او باعث شکل گرفتن اعتماد به نفس خرد شده من شد.چیزی که آن را در زندان از من گرفتند...
بالاخره به پیش تولید رفتیم و من از صدر تا ذیل عوامل و پلانهای فیلم را زیر نظر داشته و در آن فعالیت اجرایی سخت و ملموسی می کردم و به جای دو- سه عنصر مهم و غیرمهم  این فیلم فعالیت داشتم تا پدرم کمتر برای ساخت آن پول هزینه کند!

پس از ساخت فیلم نوبت به اکران پرماجرای آن رسید و فروش فیلم در مرز یک میلیارد تومان متوقف گردید.همه اینها در شرایطی اتفاق افتاد که وزارت ارشاد بدترین فصل اکران را به فیلم داد (زمستان) .زیرا بهترین فصل اکران (بهار) را برای فیلم اخراجی ها رزرو کرده بودند و تلاشهای شرکت پخش فیلم در این راستا نتیجه ای را در پی نداشت.
پس از ساخت فیلم , فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اقدام به شکایت از تهیه کننده فیلم (پدرم) و کارگردان کرد . کارگردان طبق معمول خود را پشت پدرم مخفی کرد و جاخالی داد و پدرم مدام به دادگاه ویژه روحانیت می رفت تا تمام قد از فیلم خود دفاع نماید.
همزمان حجت الاسلام محمد حسن رحیمیان نماینده "ولی فقیه" در بنیاد شهید که کمترین شعوری حتی نسبت به نوار فیلم وی - اچ - اس  ندارد و اساسا نمی داند ساخت یک فیلم چه مولفه هایی دارد , در سخنرانی ای عمومی , انواع اتهامات را به فیلم وارد کرد و خواستار محاکمه پدرم بعنوان تهیه کننده و سازنده این فیلم شد! 
پدرم نیز جوابیه تندی را در مطبوعات در انتقاد از دیدگاه او منتشر کرد.

همچنین سردار "میرفیصل باقر زاده" هم در سخنرانی جداگانه دیگری به طرح اتهاماتی علیه این فیلم و سازندگانش پرداخت.

پس از این اتفاقات , نهادهای امنیتی رسمی کشور اقدام به ساخت بولتن های محرمانه و ارسال آن برای مقامات خاص و عالی کشور کردند و حدود 50 ایراد با اذهان امنیتی و ناسالم خود بر فیلم گرفتند که نشان می داد فیلم "نمادهایی از صهیونیستها و فراموسونری" را تبلیغ کرده و "فرهنگ شهادت" را به سخره گرفته است.حتی در سایتهای حامی رییس جمهوری مکتبی آن دوره (محمود احمدی نژاد )!! هم نوشته بودند : "مسخره کردن رییس جمهور انقلابی و ولایتی در سینماهای کشور" !
این نوع نگاه را در مقاطع مختلف در برخورد با محصولات فرهنگی و افراد نخبه و روشنفکر مشاهده کرده ایم و تازگی ندارد.شاید نمونه بیاد ماندنی آن پس از قتلهای زنجیره ای باشد که آقای خامنه ای در سخنرانی ای عمومی این قتلها را به محافل صهیونیستی نسبت داد و از فردای آن روز ماشین اعتراف گیری سازمانهای امنیتی در زندانها براه افتاد تا این و آن و متهمان را وابسته به محافل صهیونیستی نشان بدهند تا "حرف رهبر درست از کار دربیاید و آبروریزی نشود"!!
بعد از این فشارها و احضارهای مکرر به دادگاه ویژه روحانیت در پی شکایت نهادهای رسمی نظام از فیلم بود که نیمه شب 28 فروردین سال 1390 دفتر سینمایی پدرم در میدان یوسف آباد تهران , به ناگاه طعمه حریق شد و کل ساختمان چهار طبقه آن علاوه بر دومیلیون نسخه "دی - وی - دی" و "سی - دی" در حریق سوخت.دستگاههای پیشرفته تدوین و فیلمبرداری و آکساسوار موجود در آن نیز به کلی منهدم شد.بطوریکه فردای آن آتش سوزی , وقتی که به آنجا رفتم مشاهده کردم سیمهای برق داخل دیوارها نیز از شدت حرارت ذوب در ولایت!! شده اند.
شبی که این اتفاق افتاد قرار بود نمایندگی آیس پک من در شهرری(شعبه 97) نیز به آتش کشیده شود.فردای آن روز کارگری که در مغازه کار می کرد گفت:
"دیشب دیرهنگام شعبه را بستیم و من دیگر به خانه نرفتم و در مغازه خوابیدم.ساعت حدود سه شب دیدم دو نفر با پیت پلاستیکی دارند "شیشه و در" مغازه را تکان می دهند. من از خواب بیدار شدم و دو نفری را دیدم که تا بحال در شهرری ندیده بودم.آنها ریش بر صورت داشتند و ظاهرشان به افراد موسوم به "بسیجی" می خورد.با دیدن من پیت را بر زمین گذاشته, موتور خود را هل دادند و فرار کردند.در پیت را باز کردم  دیدم داخل آن حاوی بنزین است!
پس از شنیدن این روایت و دریافت زمان آتش سوزی دفتر پدرم دریافتم که قرار بوده دفتر پدر و مغازه اجاره ای پسر همزمان در یک ساعت به آتش کشیده شود!
خدا بر من رحم کرد که آن شب کسی در مغازه خفته بود.و گرنه نمی دانم تا کی باید خسارت آتش سوزی مکان اجاره ای را  به صورت قسطی به صاحب ملک می پرداختم.
در این اثنا بود که دریافتم باید ایران را سریعا ترک کنم و این اتفاقات را قرینه ای بر فشار مجدد دستگاه امنیتی بر من و خانواده ام یافتم. خصوصا اینکه زمان ابلاغ حکم پرونده ام به ریاست "قاضی صلواتی" نیز نزدیک بود و بصورت مداوم به زندان اوین برای بازجوییهای مجدد و شعب مختلف بازپرسی و دادیاری دادگاه انقلاب احضار می شدم.
سه هفته پس از این اتفاق همه چیز را رها کرده و با تنها دخترم که آن زمان 7 سالش بود از ایران خارج و به سوی کشور مالزی پرواز کردم!

اکنون دو نوروز از آن واقعه می گذرد و طبق اطلاعات دریافتی و علیرغم شناسایی عامل این حادثه توسط شهود و دوربینهای بانک تجارت روبروی ساختمان , دادگاه تنها متهم پرونده را آزاد و پرونده را مختومه اعلام کرد!
اکنون پدرم مانده با یک دنیا بدهی به صاحب ملک که بصورت اقساط در حال پرداخت است و تعطیلی فعالیتهای فرهنگی با توجه به اوضاع گذشته و حال و آینده ایران مان !
دیدن چند عکس از آن واقعه را به شما توصیه می کنم.





۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

دادگاه پاریس و برخی تاملات آن!

دادگاه پاریس و برخی تاملات آن!


روز دوم فروردین ( 22 مارس)  دادگاهی در شعبه 13 جزایی پاریس برای رسیدگی به اتهام شش فعال سیاسی تشکیل شد.



ماجرا از این قرار بود که 19 اردیبهشت سال 1389 تعداد زیادی از ایرانیان در اعتراض به حکم اعدام فرزاد کمانگیر و سه زندانی سیاسی دیگر روبروی سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاریس تجمع کردند.من شاهد آن تجمع نبودم.اما طبق اظهارات حاضرین در دادگاه , تجمع بصورت آرام و مسالمت آمیز برگزار شده.ولی در ساعات انتهایی آن کارکنان سفارت ایران اقدام به تحریک حاضرین کرده و حاضرین نیز اقدام به کندن دوربین و پلاک سفارت و همچنین شعار نویسی بر دیوار آن نمودند.



روز اول فروردین بود که آیت الله علی خامنه ای رهبر ایران در سخنانی در مشهد , از فرانسه بعنوان یکی از دشمنان بزرگ ملت ایران نام برد و ...



 من یکشنبه شب از وجود چنین دادگاهی مطلع شدم , گرچه ساعت شروع دادگاه 9 صبح بود و من باید دخترم را 8/30 صبح به مدرسه می رساندم.اما راس ساعت 9 صبح در دادگاه حاضر شدم.



شکوه عمارت دادگاه در بدو ورود توجهم را جلب کرد.همچنین وجود ایرانیانی که جلوی در ساختمان دادگاه در انتظار بازرسی برای ورود به دادگاه بودند نیز دلگرمی خاصی بمن داد.احساس کردم که ما نیز مانند سایر اقوام می توانیم از یکدیگر در مواقع خاص پشتیبانی نماییم و این مهم را نیز فرهنگ سازی کنیم.



از حضور سایر فعالین سیاسی شناخته شده در دادگاه خبری نبود و این کمی باعث تاسف بود.معمولا در میان گروههای مخالف و منتقد حکومت ایران همه خود را "ژنرال"  می پندارند و زیر بار این حرفها نمی روند که... گرچه نمیدانند در میدان نبرد فقط ژنرالها نیستند که جنگ را اداره می کنند.بلکه عوامل بسیاری هستند که "ژنرالها" را یاری می دهند تا پیروزی کسب شود! البته کشور فرانسه از دیر باز نیز چنین بوده است و این خاصیت را داشته که افراد سرشناس سیاسی مخالف حکومت ایران را در خود جای داده است.چه در زمان حکومت پهلوی که افرادی مانند دکتر ابراهیم یزدی و دکتر حسن حبیبی در فرانسه بودند و انقلاب ایران در سالهای انتهایی آن از فرانسه هدایت شد و چه پس از وقوع انقلاب که دکتر شاپور بختیار و مخالفان دیگر جمهوری اسلامی در این کشور سکنی گزیدند و فعالیتهای سیاسی خود را در اینجا پیگیری می کردند.بخاطر همین اغلب افرادی که به فرانسه می آیند خود را ژنرال می پندارند! عدم وجود فعالین سیاسی شناخته شده باعث شد که من در آنجا کسی را نشناسم و چون در آن تجمع نیز حضور نداشتم افرادی که متهم بودند را تقریبا نمی شناختم و آنها نیز من را !



تا اینکه "آیدا قجر" آمد. آیدا را میشناختم و باعث شد کمی درباره مسائل دادگاه با هم صحبت کنیم.متهمین هم تک تک وارد شدند و از قضا آقای بابک داد کنار من نشست. پس از دیدن ایشان نگرانی خاصی وجود مرا در بر گرفت.زیرا راههای ورود به شعبه 13 دادگاه پاریس به حدی طولانی بود که آقای داد بسیار "عرق" کرده بود و با بیماریهای خاصی هم که داشت شدت این "تعرق" چندین برابر شده بود.به ایشان "دستمال کاغذی" تعارف کردم و ایشان نیز کیسه ای را بمن نشان داد و گفت: تمامی مایحتاج آن روز را در آن نهاده است!


من آقای داد را تابحال از نزدیک ندیده بودم.این اولین باری بود که ایشان را می دیدم.اما برای خود یک تکلیف سیاسی فرض کردم و در دادگاه حاضر شدم.


دادگاه مراجعین بسیاری داشت و رسیدگی به پرونده ایرانیان معترض در نوبت آخر قرار گرفت.چون زبان فرانسوی ام خوب نیست از قضا در کنار خانمی نشسته بودم که از ایشان هر از چندی سوال می کردم که چه اتفاقی در حال وقوع است! ایشان نیز با طمانینه پاسخ تمام سوالات مرا می داد.



یکی چک داشت.یکی بدون گواهینامه رانندگی کرده بود و برای بار پنجم در برابر دادگاه قرار می گرفت.خانمی در نوبت رسیدگی بود که تلفن همراهش زنگ خورد و ژاندارمری حاضر در دادگاه او را بیرون هدایت و وقت رسیدگی را از دست داد و ...



بالاخره نوبت به ایرانیها رسید و چون دو نفر از حاضرین "زبان فرانسوی" را بلد نبودند تا آمدن مترجم مخصوص دادگاه , یکربع تنفس داده شد.



در زمان تنفس همگی از دادگاه خارج شدیم و من با آقای داد شروع به صحبت کردم.ایشان در همان ابتدا گفت : چهره شما برای من آشناست. من نیز خودم را معرفی کردم و ایشان نیز با گرمی از من استقبال و ادامه صحبتها را با ایشان پی گرفتم.

ایشان از خاطرات "هفته نامه مهر" و "سید ابراهیم نبوی" و "یوسفعلی میرشکاک" برای من مطالبی را تعریف کرد.در همین حال با هم قدم زنان جلوی در دادگاه        می رفتیم تا سیگاری بکشیم و برگردیم.آشنایی با آقای داد و تعریف خاطرات سالهای 76-1375 برای من جالب بود و مرا به سالها پیش برگرداند... 


پس از گذر این زمان به دادگاه برگشتیم و تمامی متهمین جلوی قاضی ایستادند.آقای داد از قاضی اجازه گرفت که چون نمیتواند بایستد بنشیند و قاضی نیز پاسخ مثبت داد.اما سایر متهمین ایستاده در محضر قاضی روند دادگاه را پیگیری کردند.



من نزد خود حدس می زدم نباید دادگاه مهمی باشد.زیرا با توجه به سخنرانی روز قبل آیت الله خامنه ای در مشهد , احتمال برخورد نمی دادم.این حدسیات تا زمانی ادامه داشت که خانم دادستان در محضر قاضی ایستاد و از محضر دادگاه برای شش متهم پرونده تقاضای پنج میلیون یورو جریمه نقدی و پنج سال زندان کرد!!

پس از صحبت خانم دادستان نگرانی تمام وجود حاضرین در دادگاه را فرا گرفت و من تازه فهمیدم قضیه تا چه حد جدی ست.واقعا تمام حاضرین ایرانی در دادگاه مبهوت بودند و من پیش خود فکر می کردم اگر این مجازات تایید نشود و دستکم یکسال زندان و یک میلیون یورو جریمه نقدی تایید شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟


در قوانین جزایی فرانسه اگر فردی متهم به پرداخت جریمه مالی شود و پولی نداشته باشد که پرداخت کند باید به ازای هر ده یورو جریمه نقدی , ده روز در زندان باشد و این یعنی به هر کدام از متهمان 228 سال زندان می رسید!!



قاضی پرونده را روی میز نهاد و من با دیدن پرونده ای که با چهار "کش" بزرگ نگهداری میشد به یاد پرونده خود در دادگاه انقلاب تهران در سال 88 افتادم.

پرونده ای که 500 صفحه بود و اطلاعات سپاه آن را تشکیل داده بود و تقاضای 15 سال حبس برای من نموده بود.در آن پرونده جانشین اطلاعات سپاه کیفرخواست را تهیه نموده بود و از قاضی صرفا تقاضای حکم کرده بود.اساسا در دادگاههای عمومی و انقلاب کشور اکثر قاضی ها ماشین امضاء دستگاههای امنیتی هستند.
در این پرونده نیز سفارت ایران مدعی بود و پرونده بقدری کامل طراحی شده بود که تمامی عکسهای متهمین در حال کندن دوربینهای سفارت و شعار نویسی در آن وجود داشت و کسی نمی توانست موارد اتهامی را کتمان کند.

اما فرق بزرگی که بین این پرونده و آن پرونده وجود داشت این بود که من و سایر زندانیان از پرونده اتهامی خود خبر نداشتیم. چون نه قاضی و نه بازپرس اجازه مطالعه پرونده را به من و پدرم نمی دادند که بتوانیم از خود دفاع کنیم و لایحه    دفاعیه ای تنظیم نماییم.اما در این پرونده در "کمال آزادی" به متهمین و وکیل آنها اجازه دسترسی به محتویات پرونده داده شده بود و متهمین تک تک موارد اتهامی را می دانستند و حتی عکسهای خود را نیز در حین شعار نویسی بر دیوار سفارت دیده بودند!


تمامی افراد دفاعیات خود را بعمل آوردند.اما به عقیده من دفاعیات آقای بابک داد که نفر آخر متهمین بود که از خود دفاع می کرد در تعیین تکلیف دادگاه و حکم قاضی اثر زیادی داشت.



خوشبختانه آقای داد شرح دفاعیات خود را مفصلا نوشته است که خوانندگان را به آن ارجاع می دهم.



پس از دفاعیات آقای بابک داد قاضی همان زمان حکم تبرئه شش متهم را صادر کرد.در حالیکه مرسوم اینست که قاضی برای اعلام حکم پرونده های این چنینی زمانی را بعنوان تنفس اعلام می نماید و پس از آن حکم را صادر میکند.اما در این پرونده قاضی دادگاه بدون اعلام تنفس , حکم پرونده را سریعا و راسا صادر کرد.  البته سخنرانی روز قبل آیت الله خامنه ای نیز تاثیر زیادی در اعلام تبرئه متهمین داشت!

دستکم این سخنرانی  باعث شد پدیده وخیمی برای فعالین سیاسی اتفاق نیفتد و عاقبت این پرونده پایان مبارکی برای عزیزان ما باشد!


در آخر همگی با خوشحالی برای قاضی دادگاه "کف" زدیم که با عکس العمل شدید قاضی و ژاندارمری حاضر در دادگاه مواجه شدیم و پس از اعلام پایان رسیدگی از دادگاه خارج و عکسهای یادگاری گرفتیم.



آقای داد بنده را به صرف یک "کافه" دعوت کرد و من نیز از ایشان عذر حضور خواستم و آن جمع بیاد ماندنی را ترک کردم.



امیدوارم سال جدید , سال خوبی برای تعیین سرنوشت ایران و ایرانی باشد.





صفحات فیس بوک من: https://www.facebook.com/ROOHOLLAH.ZAM
                                            https://www.facebook.com/rooholah.zam