جناب آقای خامنهای
رهبر محترم جمهوری اسلامی ایران
با سلام
قریب به یک هفته است که از نامه نخستین این حقیر به شما «جانشین خداوند بر روی زمین» میگذرد...
در نامه نخستین صرفا به اجمال خود را به آن جناب یادآوری نمودم ...
در این هفته جمیع احوالات امت در بند ایران اسلامی را رصد نمودم و حال مایلم با توجه به بازخورد مثبت مکاتباتم نزد نخبگان ،مکاتبه حاضر و نامه های بعد را موضوعی تر و صریح تر خدمت شما نگاشته ، باشد که رضای حق تعالی از "دعوت به خیر و اصلاح امور امت" مقبول واقع افتد.
پیشاپیش به مانند گذشته از صراحت لهجهام پوزش میخواهم!
الغرض:
در ابتدای فصل دوم مستندا به اصل هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی (میثاق ملی سابق) اشاره میکنم.
ماده هشتم این قانون اشعار میدارد:
«در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر ،امر به معروف و نهی از منکر وظیفه ایست همگانی و متقابل بر عهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت (حکومت) نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت ( حکومت). "المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر"
پس به روال همیشگی خطبه های اول "نماز جمعه" خودم و همه و شما را دعوت میکنم به تقوای الهی و امر به معروف و نهی از منکر.»
و اما بعد:
در نامه نخستین وعده دادم به سیر تحولات دستگیری فرزندی از انقلاب «روح الله» که برای شما کاملا آشنا بود و به بیت شما راهی داشت اشاره نمایم.
الوعده وفا
من خطبه نماز جمعه معروف و «ریزشگر» شما را در روز ۲۹ خرداد ۸۸ بارها مرور کردهام که به زمان و زبان خود مایلم به تعارضات بین «شعار و عمل» که در میان مسوولین جمهوری اسلامی به امری نهادینه مبدل شده اشاره نمایم.
مایلم قصهای را برای شما بازگو کنم.
چه اینکه چندی پیش عضو ارشد انصار حزب الله شما از دنیای فانی کوچ کرد و باز به بهانه ای نوای "ماشالله،حزب الله" او در خاطرم تداعی گشت.
با ذکر این روایت دو مقصود دارم:
۱- نگاهی به فجایع دهه هفتاد این جماعت بیاندازیم. جماعتی که مردم ایران را در هر کوی و برزن مورد آزار و اذیت خویش قرار داده و اکنون از آن ناحیه پاداشها گرفته، ترفیعها شده و هر کدام در گوشهای از «ملک همایونی» شما به نان و نوایی رسیده و «فربه» شدهاند. «انصار حزباللهی» که مستقیما تحت امر و فرمان بیت شما عمل کرده و میکنند.
البته این خود حکایتی تاریخی دارد که از دیر باز تاکنون روحانیت صاحب نفوذ در عصرهای مختلف تاریخ این سرزمین عدهای «چماق به دست» داشتهاند که البته اسناد تاریخی آن نیز موجود است و در مکاتبات بعدی به آن اشاره میکنم.
۲- و البته همین روایت پیش رو مقدمه دستگیری من در سال ۱۳۸۸ و آزارها در سلولهای انفرادی "سپاه فربگان" شما بود که به آن اشاره خواهد شد.
القصه:
در سال ۱۳۷۲توسط گروه بسیج صدا و سیمای «میلی»، تصمیم به ساخت کلیپی گرفته شد که در آن قرار بود «بسیجیان با عظمت» شما در شب میلاد امیر المومنین علی (ع) بین مردم گل و شیرینی پخش کرده و شادباش گویند. من به همراه اکیپی از عوامل آن سازمان به پایگاه بسیجی در بلوار کشاورز مراجعه نمودیم و حکم ماموریت خود را به فرمانده آن پایگاه ارائه نمودیم.
هیچگاه آن دوران را از خاطر نخواهید برد. چون برای اولین بار پس از سینمای دفاع مقدس دو فیلم «آدم برفی» و «دیدار» در حوزه هنری تهیه شده بود و آن دو فیلم خاطر مبارک جنابعالی را سخت آشفته کرده بود و در آن بحبوحه بود که «انصار حزبالله» یا همان «گروه فشار» پدید آمد!
فرمانده آن پایگاه نیز «عضو شورای مرکزی انصار حزبالله تحت حمایت شما» بود.
به محض ارائه حکم و مشاهده نام بنده شروع به «ثنای» نام پدر کرد و خود را از «پا منبری» های قبل از انقلاب ایشان معرفی نمود.
سپس دستور همکاری با ما را به «بسیجیان سلحشور» آن پایگاه صادر نمود.
در حین ضبط برنامه در ساعت ۲ نیمه شب به ناگاه «همان فرمانده غیور و دلاور» با یک چشمک «رمز عملیات» را اعلام کرد و آن «غیور مردان» در انظار عمومی با ذکر «یا زهرا(س)» عملیات را آغاز نمودند.
به ناگاه در وسط بلوار کشاورز تهران ۴ تیر هوایی سلاح کلاشینکف شلیک و در میان بهت و ناباوری همگان به مانند «شرک» بر سر و کول من پریدند و با ضربات پوتین و قنداقه سلاح کلاشینکف بر سر و صورت من نواختند.
آنها مرا به پیاده روی کنار خیابان کشانده، رو به دیوار نشاندند و در میان غریو فریاد دوستان همراه آنچنان ضرباتی برپیکر من وارد آوردند که قطرههای اشک بر گونههای سرد دوستانم در هم غلطید.
آن «فرمانده غیور و فربه» سپاه اسلام ناگهان خود را به صحنه معرکه رساند و با دست بر سر کوبید و خود را بر همان «صراط علی چپ» زد که:ای وای من! چه میکنید؟؟
وگفت: این افراد «سر خود» این عمل را انجام دادهاند. البته بعدا نام همین افراد به افراد «خودسر» تغییر یافت!!
حتما فی الحال از خود پرسیدید چرا؟
زیرا من فرزند همان مردی بودم که فیلمهای «آدم برفی» و «دیدار» را ساخته بود و شما به شدت از او غضبناک شده بودید!!
یا للعجب!
پسر را به جرم ناکرده پدر با «رمز یا زهرا(س)» مجازات کردند و طلبکار نیز بودند!
القصه:
همان «سردار غیور و با عظمت و فربه سپاه اسلام»! که عضو شورای موسسین انصار حزب الله هم بود فریاد برآورد که: «ای جماعت؟ نزنید. او پسر زم است!»
ایشان همان جا از من با قسم و آیه اقرار گرفت به پدرم اتفاق آن شب را نگویم.
«ریزشهای انقلاب خمینی» از سال ۸۸ نبود. از زمان رهبری جنابعالی آغاز شد!
پدر من بیست و اندی سال مدیریت مجموعهای را بر عهده داشت که مستقیما زیر نظر شما فعالیت میکرد.
من قصد واگویی آن اتفاق را به پدر نداشتم تا اینکه صبح علی الطلوع پدر بعد از نافلههای همیشگی شبش و اقامه نماز صبح بر بالای بالین من آمد تا برای نماز صبح اذان دهد و متوجه سر و صورت کبود و زخمی من گردید و با قسم و آیههای پدرانه موضوع را کشف و چند روز بعد به حجت الاسلام و المسلمین یونسی رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح در هامش نامه من گلهای بس دلسوزانه نمود که: «روا نیست من در حال انجام خدمت شبانه روزی برای اعتلای مردم باشم و پسرم را چنین به کار نکرده مورد هجوم وحشیانه قرار دهند و ….»
راستی جناب آقای خامنهای!
آقای یونسی را شناختید؟
همان که رییس سازمان قضایی نیروهای مسلح بود و چندی بعد وزیر اطلاعات در دولت اصلاحات شد؟
او در دولت «محبوب زمین و زمان شما، اشرف خلایق ایران زمین، قبله مکان، خلد آشیان»محمود احمدینژاد خانه نشین شد و پسرش نیز اکنون در زندان اوین است به جرم «فتنه علیه رهبر نورانی ایران»!!
پس حال که یادتان آمد دنباله ماجرا را عرض میکنم.
آن زمان که هنوز نماز جمعه به وصیت امام خمینی «عبادی - سیاسی» بود و به مانند امروز جولانگاه چاکران شما و شعبان بی مخ ها نشده بود، امت اسلام از خرد و کلان، پیر و جوان مشتاقانه به عبادت خدای تعالی میشتافتند. من هم از این حضور مستثنی نبودم.
دقیقا چند هفته قبل از آن هجوم «انصار حزب الله» به «سید عطاءالله مهاجرانی» در نماز جمعه بود.
انگشت کوچک «سید» را «غیورانه» در جلوی چشمان من و مردمان شکستند و «عمامه» شیخ عبدالله نوری را از سرش کشیده، به زمین کوفتند و شیخ را مضروب کردند و من در آنجا «اشک غم» بر میراث خمینی ریختم و سوگند خوردم بعد از آن زمان در هیچ نماز جمعهای حضور نیابم. هر چند خود را مقید به حضور در نمازهای جمعه جنابعالی کردم. اما عدم واکنش مناسب از سوی شما نسبت به آن واقعه باعث شد عطای حضوردر نماز جمعه شما را نیز به لقایش بخشیده و دیگر به نماز جمعه نروم.
آن سردار سپاه فربه چند هفته قبل از آن اتفاق در سه مرتبه متوالی نزد من آمد که «مطمئن شود من به پدر چیزی نگفته ام»!
در همان «گذرگاه بسیجیان» دانشگاه تهران بود. همانجا که بسیجیان پودر شده در شما به کناری مینشستند و خاطرات دلاورانه خود در مضروب نمودن مردم بیگناه کوچه و بازار را با هم نجوا میکردند میخندیدند و «متلکهای ناسزا» به پدرم میگفتند. اما ایشان هنوز هم به نماز جمعه شما میآید!
آن سردار سپاه فربه به مدت دو سال درگیر پاسخگویی شلیک ۴ تیر هوایی «دلاورانش» در نیمه شب بود و سوال و جواب پس میداد. گویا حسابی چلانده بودنش و من دیگر او را ندیدم تا اینکه نام او را در حین بازجویی پس از «دستگیری»ام توسط اطلاعات سپاه پاسداران شما در سال ۱۳۸۸ شنیدم!
باقی داستان را به فصل سوم مکاتبه موکول میکنم.
چه بگویم؟
ای مقام؟
ای معظم؟
ای رهبری؟
قصد دارم این فصل را با پرسش بزرگی به پایان برم.
اگر پرسش من پاسخی "درخور" داشت عنایت فرمایید بااشاره «یک چشمک»خود به «یکی از بادمجان دور قاب چینان معروف» بگویید پاسخی برایش دهند.
فقط بگویید شدت پاسخ طوری نباشد که ما را «پودر» یا «تلی از خاکستر» نمایند.
مزید امتنان خواهد بود.
چرا در پس هر انتخابات، از شما و حامیانتان رفتاری «دموکراتیک» بروز میکند و «مردم» چند ماه مانده به انتخابات برای شما و آن دوستان «میوه صفت» عزیزمیشوند؟؟؟ مگر مردم در حکومت شما موثرند؟
مگراین مردم همان فتنهگران حوادث دوسال گذشته لقب نگرفتند؟
مگر در فردای «حماسه ۸۸» همین مردم را با تبر و زنجیر و کتک و فشنگ، «بیبصیرت و فتنهگر» نخواندید؟
چه میشود که جناب مصباح یزدی(مطهری زمان)! میگوید امام علی(ع) را مردم بر تخت نشاندند؟
میگوید مردم در «انتخاباتی آزاد» امام علی(ع) را بر تخت نشاندند.
او گفته: «افشاگری درباره فعالین سیاسی در اسلام جایز نیست!!» البته او نگفته که افشاگری درباره زندانیان سیاسی از کی جایز نبوده است؟
و نگفته چرا قبلا جایز بوده است؟
و نگفته دلیل این چرخش محیر العقول و «مدور الدوار» چه بوده است؟
و نگفته چرا نام بزرگان محبوب مردم چون خاتمی، کروبی، هاشمی، موسوی و منتسبین آنها بارها در آن دادگاههای فرمایشی برده شد و آبروی آنان را به ملعبه گرفتند و حتی یک فرصت یا یک تریبون به آنها برای دفاع از خود ندادند؟
البته که ما میدانیم ایشان و همفکران شما در دو ماه مانده به انتخابات «یاد مردم» افتادهاند.
چنانکه قبل از انتخابات و پس از آن، مردم برای شما به مثابه «گوسفندی» بیش نیستند.
یا للعجب از خلقت انسان دو پا!!
به یاد دارم فتوای ایشان را در «تجاوز» به زندانیان توسط «بازجوهای مکرم» و اعلام جایز بودن این کار!! حال چه چیزی عوض شده است؟
چنان از مردم با واژه های «مکرمانه» و «مودبانه» سخن میگویند، چونانکه یادشان نیست آن حماسه چند میلیونی «سکوت» را به خاک و خون کشیدند!!
فرماندهان سپاه نیز اقرار میدارند: «سپاه در فتنه ۸۸!! دستور سرکوب را به هیچ نهادی صادر نکرده است»!
البته این یکی را راست میگویند، ولی دو نکته ظریف در آن نهفته است:
۱- سپاه خود بزرگترین سرکوبگر جنبش بر حق مردم ایران بود و لازم نبود دستوری در این خصوص به کسی بدهد. چون خود راسا وارد سرکوب شد و تمام قد مردمان را به خاک و خون کشید و پدران و مادران را داغدار و عزادار کرد!
۲- دستور آن سرکوب خونین را چه کسی به سپاه داد؟
قبل از قضاوت، شما و مردمان را به نقل قولی از «رییس دولت محبوب رهبری» در زمان بستنشینیاش جلب مینمایم.
او گفت: میخواهد افشا نماید که چه کسی دستور سرکوب مردم را داده است؟
ولی او نگفت. چون منافعش اجازه نداد. چون اگر میگفت آن «اختلاس ۳ هزار میلیارد تومانی» ناتمام میماند و خانه نشین میشد.
مگر طبق وصیت امام خمینی «سپاه و بسیج» حق دخالت در انتخابات را دارند؟
آه.ببخشید. یادم نبود در حکومت شما فقط در زمان ایجاب منافع حاکمان، حرف از امام خمینی و وصیتنامه و راهش زده میشود و از فرمایشاتش گزینشی استفاده میشود.
راستی!
چاکران و فربهگان شما، دائما زمان کنونی را به کربلا و شهادت امام حسین (ع) تشبیه میکنند! طوری حرف میزنند که مخاطب غیر مستقیم برداشت میکند شما نیز مانند امام حسین (ع) هستید و امروز نیز کربلاست!
اینها حتی اندکی از عقل بهره و از تاریخ اطلاع ندارند.
گویا اصلا نشنیدهاند که حسین (ع) در کربلا شهید شد.
به آنان بگویید حسین (ع)شهید شد.
اینان جواب این سوال را نمی دهند اگر ایران اکنون کربلاست و رهبر آن حسین! چرا حسین ما هنوز زنده است؟
حداقل جلوی این جماعت را بگیرید تا بلایی را که بر سر کتابهای درسی مدارس آوردند با امام حسین (ع) تکرار نکنند.
نگویند امام حسین (ع) در کربلا زنده ماند و شهید نشد!!
آخر حتما میدانید که در کتابهای درسی مدارس تاریخ ایران تحریف و نام «پادشاهانش» حذف گردیده است.
همانطور که نام آیت الله هاشمی رفسنجانی از تاریخ انقلاب در همان کتابها حذف گردید!!
راستی گفتم هاشمی!
در فصول بعدی مکاتبات حتما از ایشان با شما سخن خواهم گفت.
شاید او را هم فراموش کرده باشید!!
امام علی (ع) خطاب به حاکم فارس میفرمایند: «الحیف یدعو الی السیف». فشار و ستم مردم را دست به شمشیر میکند.
به حسین شریعت نداری کیهانتان سلام بنده را ابلاغ بفرمایید.
تا گفتار سوم "یا حق"
https://khodnevis.org/article/47546
http://lettertoleaderofiran.blogspot.fr/2012/02/blog-post_8128.html
http://www.greencorrespondents.net/2012/01/blog-post_9179.html
https://plus.google.com/114250471007641694471/posts/JuZhTwjiPuU
http://www.balatarin.com/permlink/2012/2/21/2935001
https://www.facebook.com/rooholah.zam
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر