جناب آقای محمود احمدی نژاد
با سلام
پیش از این شما را در مقام ریاست جمهوری ایران به رسمیت نمی شناختم که بخواهم مکاتبه ای خطاب به شما انجام دهم. این مهم دلایل زیادی داشت که بخش عمده آن باز می گردد به حوادث پس انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و ماجرای غصب غیرقانونی کرسی صدارت بر مردم و کوبیدن بر طبل فتنه گری که در دستانت بود و پس از آن این طبل را تحویل رهبر ایران دادی و ایشان و شرکایش کوبیدن بر این طبل را ادامه دادند، آنگاه شما با زیرکی به سفرهای استانی ات ادامه دادی و در کنفرانس خبری پس از انتخابات اعلام کردی کشور آرام است و جمع کوچکی از مردم از چراغ قرمز در خیابان عبور کرده اند و مستحق مجازاتند! قبل از آن نیز این جمع کوچک را "خس و خاشاک" نامیده بودی.اما هیچ کدامتان نفهمیدید طبلی که در دست گرفته اید صدای بلندی دارد، ولی تو خالی ست.
قصد نوشتن این مکاتبه از جایی آغاز شد که اخیرا "رییس جمهور قانونی" کشور را به مناظره دعوت کرده ای و قصد "پاسخگویی" دارید.می خواهم به راحتی سخن بگویم و پرده ای از ناگفته ها را بالا بزنم و مطالبی را بازگو کنم. خصوصا حالا که مهلت قانونیِ "غصب" غیرقانونی ات به پایان رسیده و تو را یک شهروند عادی میدانم که اتفاقا رویه "طلبکارانه" هم در پیش گرفته است.
من تو را از سال 1382 می شناسم.آن زمان که شهردار شدی و در شورای نگهبان هم مسولیتی داشتی که در آنجا با "یک نماز شبِ از پیش طراحی شده" دلِ آیت اللهِ دبیرِ شورایِ نگهبان را ربودی و آن شد که نباید می شد. آیت الله جنتی ،رییس جمهوری متعهد میخواست که به زعم خویش مانند خاتمی نباشد و ذوب در اسلام و ولی فقیه باشد.غافل از اینکه نه این اسلام ،اسلام است و نه مسند ولی فقیه اش به فقیهی عادل و مجتهد و بی طرف و مدبر سپرده شده است.
زمانیکه شهردار تهران شدی پدر من مسئولیت دو معاونت مهم از شهرداری تهران را برعهده داشت.ورود پدر من به شهرداری تهران و ماجراهای آن در این مجال نمی گنجد. حدود بیست روز بعد از بر عهده گرفتن منصب شهردار تهران، پدر مرا خواستی و در یک جلسه خصوصی بدون هیچ مقدمه ای به او اعلام کردی که خودت استعفا بده و از شهرداری برو. یادت هست وقتی استاندار اردبیل بودی ،پدرم تو را به ریاستِ دانشگاهِ سوره واحد اردبیل منصوب کرد تا آنجا را توسعه دهی و راه اندازی نمایی؟ او پیش از شهردار شدنت تو را می شناخت.وقتی پدرم در آن جلسه دلیل درخواستت را برای استعفای خود از تو پرسید، پاسخ دادی :" من دوست ندارم روحانیون پستهای حکومتی را در اختیار داشته باشند و بهمین دلیل تو هم باید استعفاء بدهی".آن جلسه شاهدی نداشت و شما دو نفر با هم قریب به نیم ساعت سخن گفتید و پدر من از اتاق شهردار تهران در خیابان بهشت بیرون شد و از فردای آن روز هم استعفای خود را تقدیم تو کرد و دیگر به شهرداری نیامد و در خانه نشست مشغول مطالعات علمی خود شد. بعد از مدتی شرح این ماجرا را از زبان شخص سوم و معتمدی شنیدم و آنجا بود که تو را شناختم. دلیل اصلی این شناخت از تو بعنوان یک "فرد کذاب" ،جمله ای بود که در آن جلسه بیان کردی. حتما خاطرت هست؟ گفتی: "غیر از من و شما اگر محتوای صحبتهای رد و بدل شده در این جلسه جایی نقل شود من تکذیب میکنم و می گویم من چنین حرفی را نزده ام، خصوصا نزد مقام معظم رهبری"!
البته من با محتوای مطلب مهمی که مطرح کردی مخالف نبودم و این را به پدرم نیز گفتم. روحانیون باید به شغل اصلی خود باز گردند و کار را به کاردان واگذار کنند،همانطور که پیش از انقلاب نیز بنیانگذار جمهوری اسلامی چنین وعده ای را داده بود. علت بیان این خاطره این است که بدانی من "محمود احمدی نژاد" را از سال 1382 بعنوان فردی کذاب میشناسم، حتی رهبر جمهوری اسلامی و آیت الله جنتی هم در آن سال به این شناخت دست پیدا نکردند و در سال 1390 تو را شناختند. پس صفتِ "بصیرت" شایسته من است.
شاهد مدعای من مهدی هاشمی ست.در همان سال مهدی هاشمی را در دفترش ملاقات کردم.او مشتاقانه خواهان همکاری با شهردار جدید برای توسعه جایگاههای سی- ان- جی بود و از طرف وزارت نفت ماموریت یافته بود با همکاری شهردار جدید تهران، جایگاههای سوختگیری گاز طبیعی را توسعه دهد و روندِ تبدیل خودروهایِ بنزین سوز را به خودروهایِ گازسوز تسریع ببخشد. الحق و الانصاف تحولات زیادی را در کشور با این رویکرد ایجاد کرد،هر چند ضعف هایی هم داشت که بخش عمده آن ناشی از حجم زیاد پروژه ها و فعالیتهای سازمان بهینه سازی مصرف سوخت کشور بود.در همان سال به او گفتم این احمدی نژاد قابل اعتماد نیست و فردی دروغگوست. او گفت: " تو با او لج
کرده ای ،چون با پدرت چنین رفتاری کرده است.بخاطر همین داری چنین حرفهایی را از او نقل میکنی".محتوای جلسه تو با پدرم را برای او نقل کردم و او باور نکرد.من نیز اصراری نکردم.اما روی میزش با انگشتان سبابه دست راستم دو خط متقاطع کشیدم و گفتم این خط و این نشان. بنشینید و تماشا کنید تا به حرف من برسید و شد آنچه را که همه دیدیم و او هم تماشا کرد.
پس از آن موسم انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 فرا رسید و من بعنوان سربازرس وزیر کشور در مناطق 16 و 17 تهران تعیین شدم و کار بازرسی انتخابات در آن مناطق را برعهده گرفتم. در آن انتخابات به عینه دیدم چطور بسیج و سپاه با تمام امکانات به نفع شهردار "ولایی" تهران وارد عمل شدند، انگار که نظر رهبری از همان سال به تو نزدیک بود. من در حین انجام وظیفه ام چندین مورد تقلب و تخلف در انتخابات را از برادران بسیجی کشف و گزارش آن را به سخنگوی وقت وزارت کشور بصورت تلفنی و مکتوب ارسال کردم. در سه صندوق چنان میزان تقلب به نفع تو بالا بود که سه صندوق رای گیری را در همان مناطق ابطال نمودم و در حین بازرسی های بعدی برای کشف تقلبات بیشتر، با احضار تلفنی "اداره اطلاعات شورایِ نگهبانِ آیت الله جنتی" و توسط چند بسیجی مامور آن اداره، به آن شورا فراخوانده شدم. البته با اهمالِ سربازانِ آیت الله و تیزهوشیِ خویش از آن مهلکه گریختم. اینها را گفتم تا بدانی از همان ابتدا تو را با صفتِ دومی هم شناختم و آن "متقلب" بودن توست.
نامه سال 1384 شیخ مهدی کروبی را خاطرت هست؟همان که به رهبری نظام نوشت و در آن از دخالت سپاه و بسیج و مجتبی خامنه ای در انتخابات ریاست جمهوری 84 سخن گفت؟ شیخ شجاع ما یکساعت خوابید و در آن یکساعت ،انتخابِ شومِ تو بعنوان نفر دوم آن انتخابات زندگی مردم ایران را ویران ساخت. من بعنوان یک شاهد عینی و دست اندرکار آن انتخابات می گویم که تمامی مفاد آن نامه، مو به مو درست بود و شیخ به درستی و با صداقت تمام آن مطالب را بیان کرده بود، چرا که من از نزدیک تمامی دخالتها را دیدم و لمس کردم. بیچاره مردمی که نمی دانستند "وقیح ترینِ" مردمان ،منصبِ صدارتشان را در دست گرفته است.
گذشت و گذشت تا من قریب به یکسال بعد از آن انتخاباتِ ساختگی، بصورت مخفیانه زندگی می کردم و اطلاعاتِ سپاه به تلافی آن اقدامات در زندگی خصوصی من ورود پیدا کرد و ...گفتن مصائب آن در این مجال نمی گنجد.
موسم انتخابات سال 1388 فرا رسید و من خوشحال بودم از اینکه دستِ "محمودِ کذاب" برای مردم رو شده و چنان لطماتی به زندگی مردم وارد کرده که دیگر همه می دانند او " دومین محمود ویرانگر ایران" است. اکثریت مردم این را با پوست و استخوان خود لمس کردند، اما "سیدعلی" بنای احترام به رای مردم را نداشت و قرار نبود صدای آنها را بشنود. بهمین خاطر برای دومین بار صدارتی غیرقانونی را اخذ کردی.عدم شایستگی و لیاقت تو برای منصب ریاست جمهوری به مردم و کشورآسیبی جدی زد و جانهای بسیاری را گرفت و خانه های زیادی را خراب کرد؛ تو برای مردم "نانی" نداشتی، اما برای رهبری و شرکای فاسد سپاه پاسداران "آب فراوان" داشتی. به همین خاطر "نظرکرده" رهبر بودی و در آن نماز جمعه "نظر نزدیک تر" خوانده شدی.
اندکی از آن نماز جمعه گذشت و سپاه پاسداران من را بهمراه شماری از فعالان سیاسی دستگیر کرد و به اوین رفتیم.پس از سپری شدن یکماه از دستگیری و در حین بازجوییهای سخت و آزار دهنده متوجه شدم به فرمان رهبری عمل نکردی و مشایی را به ریاست دفترت گمارده ای. اخویِ "وزیر اطلاعاتت" سربازجوی من بود.او چنان "محمود محمود" میکرد که گمان می کردم با او نسبتی سببی داری،اما فردای سرپیچی ات از فرمان رهبری در حین بازجویی، چنان به او تکه انداختم و پوزخندی زدم که از زیر چشم بند احساس کردم سرش را از فرط شرمندگی به زیر انداخته است.او همانجا اقرار کرد که ما اشتباه کردیم و شماها راست می گفتید و متاسفیم از اینکه چنین شده است. پیش از این مکررا در طول بازجویی هایم گفته بودم سرمایه گذاری سپاه و رهبری بر روی فردی مانند احمدی نژاد اشتباه و مانند یادگاری نوشتن روی یخ است.او مدام تمسخر میکرد و بازجویانش برای این سخنان مرا به بدترین شکل شکنجه می کردند و کتک می زدند.اما تو باعث سرافرازی ما و تمامی زندانیان سیاسی در زندانها شدی. ما به واسطه وجود تو خود را "با بصیرت تر" از رهبر ایران و سپاه پاسداران یافتیم.
حالا بیش از صد روز است که نیستی و دروغ های شاخدار و خنده های مشمئز کننده ات از نظرها دور شده است ،هر چند ویرانی ای را بر جای گذاشته ای که بسیار گسترده تر از ویرانه ناشی از جنگ هشت ساله ایران و عراق است. می دانم که مردم در هر نفسی که بالا و پایین می رود ، لعنت و نفرینی کش دار را نثار تو می کنند.
در خبرها خواندم که درخواست مناظره به رییس جمهورِ قانونی کشور را داده ای و نمیخواهی بگذاری مردم مجالی برای " ندیدنِ" تو بیابند و نفس راحتی از دست تو بکشند. باور کن که مردم ایران بسیار نجیب اند و تو خیلی خوب به این موضوع واقفی،اگر این مردم نجابت به خرج نمی دادند ،تو حتی در خیابان هم جرات راه رفتن نداشتی.سخن مرا باور نداری؟ می خواهی امتحان کنی؟ فقط دو روز، تنها دو روز بدون محافظانت پا را از در خانه ات بیرون بگذار و در خیابان قدم بزن، اندکی بعد درخواهی یافت که بدون کت و شلوارت در حال راه رفتن هستی.
اگر من بجای رییس جمهور ایران بودم مامورانی را به محله زندگیت گسیل می داشتم، میوه فروش محله تان (همان که مردم را به خریدن گوجه فرنگی از او حواله می دادی) را می یافتم ، تو را صدا می کردم ، در یک پارک می نشاندم ، او را روبروی تو قرار میدادم و میگفتم ساعتها بنشیند و درباره اوضاع اقتصادی کشور با تو مناظره کند.به گمان من او در مناظره با تو می تواند واقعیتهای جامعه را برایت ملموس کند.
مهمترین ویژگی دولت آقای روحانی "عمل گرایی و پرهیز از شعار" است. چیزی که دولتهای تو از آن محروم بود و دقیقا عکس آن عمل می کردی. جسارتا؛ تو تناسبی با این دولت و رییس جمهوری قانونی اش نداری که خود را هم مرتبه آنان پنداری. نتیجه اعمال هشت ساله ات در مصادر امور عیان است؛ "ویرانی ایران".
و اما در آخر؛ حالا که فراغ خاطر داری و زمان زیاده ،بنشین و خود را برای دادگاهت مهیا کن،آنجا حرفهای ناگفته ات را تا میتوانی بیان کن. امورات کشور را به عاقلان واگذار و درآن دخالت مکن.
امیدوارم فرجام دادگاه این نباشد که در آن اعتراف کنی؛ "من مسعود شصت چی بودم و اصلا رییس جمهور و استاندار نبودم.من اشتباهی بودم".
موفق باشید
روح الله زم
نیمه آذرماه 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر